یک نکته جديد در مرورگر شما




Saturday, September 08, 2007

٭
شبیه خودمان
چند وقت پيش سايتی پيدا کردم که امکان می‌داد تا با آپلود عکس خودمان، بازيگری هاليوودی يا باليوودی شبيه به خودمان را پيدا کنيم



(2) comments ........................................................................................

Thursday, August 31, 2006

٭
آخر تکنولوژی
شما میتوانید آخرین اخبار را از سراسر دنیا دریافت کنید - من پیش بینی می کنم این جایگزین وب لاگ بشه.



(0) comments ........................................................................................

Wednesday, August 30, 2006

(0) comments ........................................................................................

Tuesday, August 29, 2006

(0) comments ........................................................................................

Monday, August 28, 2006

(0) comments ........................................................................................

Sunday, August 27, 2006

(0) comments ........................................................................................

Saturday, August 26, 2006

(0) comments ........................................................................................

Friday, August 25, 2006

(0) comments ........................................................................................

Thursday, August 24, 2006

(0) comments ........................................................................................

Wednesday, August 23, 2006

(0) comments ........................................................................................

Tuesday, August 22, 2006

٭
طوطی
یک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت.او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت: من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند. اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند «ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟». این موضوع برای من واقعا دردسر شده و آبروی من را به خطرا انداخته. از شما کمک میخواهم. من را راهنمایی کنم که چگونه آنها را اصلاح کنم؟
کشیش که از حرفهای خانم خیلی جا خورده بود گفت: این واقعاً جای تاسف دارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند... من یک جفت طوطی نر در کلیسا دارم. آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند. به شما توصیه میکنم طوطیهایتان را مدتی به من بسپارید. شاید در مجاورت طوطی های من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعا بخوانند.
خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت. فردای آن روز خانم با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت. کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس کشیش انداخت.
یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟
طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند. سپس یکی به دیگری گفت: اون کتاب دعا رو بذار کنار. دعاهامون مستجاب شد!



(0) comments ........................................................................................

Monday, August 21, 2006

٭
زن و شوهر
یک خانم و یک آقا که سوار قطاری به مقصدی خیلی دور شده بودند، بعد از حرکت قطار متوجه شدند که در این کوپه درجه یک که تختخواب دار بود، با هم تنها هستند و هیچ مسافر دیگری وارد کوپه نشد.ساعتها سفر در سکوت محض گذشت و مرد مشغول مطالعه و زن مشغول بافتنی بافتن بود. شب که وقت خواب رسید خانم تخت طبقهء بالا و آقا تخت طبقه پایین را اشغال کردند. اما مدتی نگذشته بود که خانم از طبقه بالا، دولا شد و آقا را صدا زد و گفت: ببخشید! میشه یه لطفی در حق من بفرمائید؟- چه لطفی؟- من خیلی سردمه. میشه از مهماندار قطار برای من یک پتوی اضافی بگیرید؟ - من یه پیشنهاد دارم!- چه پیشنهادی؟- فقط برای همین امشب، تصور کنیم که زن و شوهر هستیم.زن ریزخندی کرد و با شیطنت گفت:- چه اشکال داره؟ موافقم!- قبول؟- قبول!- حالا مثل بچه آدم خودت پاشو برو از مهموندار پتو بگیر. من خوابم میاد. دیگه هم مزاحم من نشو.



(0) comments ........................................................................................

Sunday, August 20, 2006

٭
شهامت
برای کشف اقيانوس های جديد بايد شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشيد، اين جهان، جهان تغير است نه تقدير ! " تولستوی "



(0) comments ........................................................................................

Saturday, August 19, 2006

(0) comments ........................................................................................

Friday, August 18, 2006

٭
ناپلئون
: هميشه حرفي رو بزن كه بتوني بنويسيش چيزي رو بنويس كه بتوني پاش امضا كني چيزي رو امضا كن كه بتوني پاش بايستي



(1) comments ........................................................................................

Thursday, August 17, 2006

٭
فرصت
مرد جواني در ارزوي ازدواج با دختر كشاورزي بودكشاورز گفت برو در ان قطعه زمين بايست.من سه گاو نر را ازاد مي كنم اگر
توانستي دم يكي از اين گاو نرها را بگيري من دخترم را بتو خواهم داد. مرد قبول كرد.در طويله اولي كه بزرگترين بود باز شد . باور كردني نبود بزرگترين و خشمگين ترين گاوي كه در تمام عمرش ديده بود. گاو با سم به زمين مي كوبيد و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را كنار كشيد تا گاو از مرتع گذشت.دومين در طويله كه كوچكتر بود باز شد.گاوي كوچكتر از قبلي كه با سرعت حركت كرد .جوان پيش خودش گفت : منطق مي گويد اين را ولش كنم چون گاو بعدي كوچكتر است و اين ارزش جنگيدن ندارد.سومين در طويله هم باز شد و همانطور كه فكر ميكرد ضعيفترين و كوچكترين گاوي بود كه در تمام عمرش ديده بود. پس لبخندي زد در موقع مناسب روي گاو پريد و دستش را دراز كرد تا دم گاو را بگيرد... اما.........گاو دم نداشت!!!!زندگي پر از ارزشهاي دست يافتني است اما اگر به انها اجازه رد شدن بدهيم ممكن است كه ديگر هيچوقت نصيبمان نشود.براي همين سعي كن كه هميشه اولين شانس را دريابي.



(0) comments ........................................................................................

Wednesday, August 16, 2006

(0) comments ........................................................................................

Tuesday, August 15, 2006

٭
دست خالی
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد و معامله به این ترتیب انجام می شود
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزین



(0) comments ........................................................................................

Monday, August 14, 2006

٭
انسان
انسان سه راه دارد: راه اول از انديشه مي‌گذرد، اين والاترين راه است. راه دوم از تقليد مي‌گذرد، اين آسان‌ترين راه است. و راه سوم از تجربه مي‌گذرد، اين تلخ‌ترين راه است. کنفسيوس



(0) comments ........................................................................................

Sunday, August 13, 2006

(0) comments ........................................................................................

Saturday, August 12, 2006

(0) comments ........................................................................................

Friday, August 11, 2006

(0) comments ........................................................................................

Thursday, August 10, 2006

(0) comments ........................................................................................

Wednesday, August 09, 2006

(0) comments ........................................................................................

Tuesday, August 08, 2006

(0) comments ........................................................................................

Monday, August 07, 2006

٭
آدمخوار
پنج آدمخوار به عنوان برنامه‌نويس در يك شركت خدمات كامپيوتري استخدام شدند. هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شركت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد. شما اينجا حقوق خوبي مي گيريد و مي‌توانيد به غذاخوري شركت رفته و هر مقدار غذا كه دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكر كاركنان ديگر را از سر خود بيرون كنيد." آدمخوارها قول دادند كه با كاركنان شركت كاري نداشته باشند. چهار هفته بعد رئيس شركت به آنها سر ‌زد و ‌گفت: "مي دانم كه شما خيلي سخت كار مي‌كنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يكي از نظافت چي هاي ما ناپديد شده است. كسي از شما مي‌داند كه چه اتفاقي براي او افتاده است؟" آدمخوارها اظهار بي‌اطلاعي ‌كردند.بعد از اينكه رئيس شركت رفت، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد: "كدوم يك از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده؟" يكي از آدمخوارها با اكراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها ‌گفت: "اي احمق! طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه‌ها را خورديم و هيچ كس چيزي نفهميد و حالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد! از اين به بعد لطفاً افرادي را كه كار مي‌كنند نخوريد."



(0) comments ........................................................................................

Sunday, August 06, 2006

٭
ميدانيد كه
ميدانيد كه: كوكا كولا در اصل سبز رنگ است!! عمومي ترين نام جهان محمد است!! اسم قاره ها با همان حرفي كه آغاز ميشود پايان ميابد!! شما نميتوانيد با حبس نفستان خود كشي كنيد!! محال است آرنج دستتان را بليسيد!! وقتي عطسه ميكنيد مردم به شما عافيت باش ميگويند چون قلب شما به مدت يك ملنيليونيم ثانيه ميايستد!! خوك‌ها به دليل فيزيك بدني قادر به ديدن آسمان نيستند!! فندك قبل از كبريت اختراع شد



(0) comments ........................................................................................

Saturday, August 05, 2006

(0) comments ........................................................................................

Friday, August 04, 2006

٭
موزه مادام توسوت
عجب جاییه - مخصوصا تونل وحشت - من که لندن بودم رفتم دیدم تا شب تو حس بودم



(0) comments ........................................................................................

Thursday, August 03, 2006

(0) comments ........................................................................................

Home