یک نکته جديد در مرورگر شما |
Monday, July 15, 2002
٭ فرازي از مقدمه بوف كور
........................................................................................در زندگي زخم هايي هست كه روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد.اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين درد هاي باور نكردني را جزو اتفاقات و پيشامدهاي نادر و عجيب بشمارندواگر كسي بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند آنرا با لبخند شكاك وتمسخر آميز تلقي بكنند_زيرا بشر هنوز چاره و دوايي برايش پيدا نكرده و تنها داروي آن فراموشي به توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون ومواد مخدره است_ولي افسوس كه تاثير اين گونه داروها موقت است و به جاي تسكين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد… اگر حالا تصميم گرفتم بنويسم فقط براي اين است كه خودم را به سايه ام معرفي بكنم_ سايه اي كه روي ديوار خميده و مثل اين است كه هر چه مي نويسم با اشتهاي تمام تر مي بلعد_ براي اوست كه مي خواهم آزمايشي بكنم :ببينم شايد بتوانيم يكديگر را بهتر بشناسيم.چون از زماني كه همه روابطم را با ديگران بريده ام مي خواهم خودم را بهتر بشناسم.افكار پوچ ؟!_باشدولي از هر حقيقتي بيشتر مرا شكنجه مي كند_ آيا اين مردمي كه شبيه من هستند كه ظاهرا احتياجات و هوا وهوس مرا دارند براي گول زدن من نيستند؟آيا يك مشت سايه نيستند كه فقط براي مسخره كردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟آيا آنچه كه حس مي كنم مي بينم ومي سنجم سر تا سر موهوم نيست كه با حقيقت خيلي فرق دارد ؟من فقط براي سايه خودم مي نويسم كه جلو چراغ به ديوار افتاده است .بايد خودم را بهش معرفي كنم. نوشته شده در ساعت 6:03 PM توسط Anonymous
Comments:
Post a Comment
|