یک نکته جديد در مرورگر شما |
Thursday, July 18, 2002
٭ در جهان چه مي گذرد ؟كه مي داند؟
........................................................................................رود ها جريان دارند و كوه ها ثا بتند.سبزه ها رشد مي كنند وخورشيد ها نوراني اند.افسانه ها مي وزند و باد ياغي به تخريب مي آيد. مي بينمش كه در درگاه ايستاده.رو به حياط و درخت و آن ديگري گيتار مي نوازد و مي خواند.زن فهميده است .كتاب خوان .روشنفكر.سبك.سبك نه به معناي رايج كه مفهوم بدي دارد.سبك يعني آرام و رها.راه كه ميرود جسمش حس نمي شود.مثل هوا فقط جريان داردو پسر گيتار مي نوازد.انرژي هاي متناقض درونش بلوا كرده اند.عاشق است و نا آرام.در اتاق پر از كتاب هيچ از دنيا نمي بيند جز آنچه كه حواس او را به خود مشغول مي كند.كتاب ها حاصل عمرند.حاصل گذرزمان:آنچه كه ما را مي ترساند اينجا با وقار رخ نموده است.كتاب ها و بعد تابلوي نقاشي... پسر توضيح مي دهد كه چه كسي آن را كشيده است.طرح خاصي است كه نمي تواني به يادش بسپاري .روي كه مي گرداني از ياد مي بري .نگاه كه مي كني مي داني چيست ولي دوباره تا نگاهت را بر مي گيري فراموش مي كني . جز خطوطي مبهم چيزي در ذهنت نمي ماند . زن سبزي ها را آرام_ مثل دوشيزه اي كه به رقص بر خواسته آغوش جدي ترين مرد جهان را_ مي گسترد.خوب را از بد جدا كردن ... پسر بيرون مي رود مي آيد .آن طرف مي رود بر مي گردد. با همه چيز مباحثه مي كند.با صندلي ها ميز ها ديوار ها.درون او روح كوچك ترين پسر بچه دوست داشتني جهان ناگهان فهميده شده است. ناگهان دانا و ناگهان بزرگ و در اين سرعت_ سرعت زمان_كه كودكي را به بلوغ رسانده است كسي به همه سادگي هاي دنيا عشق مي ورزد.به پرده اي كه كنار مي زند و حياط كه نمايان مي شود… زن در درگاه ايستاده است .حياط پيداست و درخت. نوشته شده در ساعت 9:48 PM توسط Anonymous
Comments:
Post a Comment
|