یک نکته جديد در مرورگر شما |
Sunday, November 24, 2002
٭ كودك
........................................................................................پس از نه ماه اتنظار سرانجام نوبت به کودک رسيد تا گام بر دنيا نهد. فرشتگان بر او سجده کردند و وقت تولدش رسيد....از آنطرف در دنيا همه در تکاپو بودند. يکي اذان مي گفت و ديگري بر سر آتش آب گرم مي کرد و چند تايي هم به زائو کمک مي کردند تا وضع حمل کند. زائو از درد از هوش رفت و قابله بند ناف را بريد و ضربه اي بر پشت کودک زد و کودک اولِن گريه را سر داد و از عالم بالا جدا شد. هرچه بر مادر کودک آب ريختند و جوشانده خوراندند به هوش نيامد و جان سپرد و پرچم سياه عزا بر در خانه و محل افراشته شد....در آنجا رسم براين بود که براي هر مرگي دليلي معين گردد و قاتل معلوم؛ آنهم در داگاه. در دادگاهي که براي مرگ مادر تشکيل شده بود چندين نفر مجرم بودند. قابله و اذان گو و همراهان همه تبرئه شدند و حکم قتل عمد بر کودک زده شد که بي جهت سبب ساز مرگ مادر شده بود.... و حکم بر قصاص ... کودک را آب خوراندند ؛ کودکي که هنوز شير هم نخورده بود و از او پرسيدند که خواسته اي ندارد و کودک که گريه اش نه از روي مرگ مادر و نه از روي حکم داده شده بود؛ فقط مي گريست.... او مي گريست و چون رسم بود موقع اعدام مجرم سکوت کند ؛ دهانش را با پارچه اي بستند و از چوبه دار آويزانش و چه زود پيش مادر و فرشتگان رفت و به خوبي و خوشي دادگاه به پايان رسيد..... توسط نوشته شده در ساعت 4:25 PM توسط mohammad
Comments:
Post a Comment
|