یک نکته جديد در مرورگر شما




Sunday, December 22, 2002

٭
سلطان محمود غزنوي
موافقي برويم و با هم بنشينيم به تماشاي يك پرده از عشرتهاي سلطان محمود غزنوي؟ اما راستي كه عشرت محمود يك طرف، و نثر وحشتناك درخشانِ بيهقي يك طرف. پس به سلامتيِ خودم و خودت و ابوالفضلِ بيهقي!
امير گفت:«بيتكلف بايد كه به دشت آييم و شراب به باغ پيروزي خوريم.»
و بسيار شراب آوردند در ساعت. ساتگينها و قرابهها تا پنجاه، در ميانِ سرايچه بنهاندند و ساتگين روان ساختند.
امير گفت:«عدل نگاهداريد و ساتگينها برابر كنيد تا ستم نرود.»
و پس روان كردند. ساتگيني هر يك نيممن. و نشاط بالا گرفت. و مطربان آواز برآوردند. بوالحسن پنج بخورد و به ششم سپر بيفكند و به ساتگينِ هفتم از عقل بشد و به هشتم افتاد و فراشان بِكِشيدندش. بونعيم دوازده بخورد و بگريخت. و داوودِ ميمندي مستان افتاد و مطربان و مضحكان همه مست شدند و بگريختند. ماند سلطان و خواجه عبدالرزاق. و خواجه هژده بخورد و خدمت كرد رفتن را و با امير گفت:«بس! كه اگر بيش از اين دهند ادب و خرد از بنده دور كند.»
امير بخنديد و دستوري داد. خواجه برخاست و سخت به ادب بازگشت. و امير پس از اين ميخورد به نشاط. و بيست و هفت ساتگينِ نيممني تمام شد. برخاست و آب و تشت خواست و مصلاي نماز. و دهان بشست و نمازِ پيشين كرد و چنان مينمود كه گفتي شراب نخورده است. و اينهمه به چشم و ديدارِ من بود كه بوالفضلم. و امير بر پيل نشست و به كوشك رفت.

توسط



........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home