یک نکته جديد در مرورگر شما |
Saturday, January 14, 2006
٭ دوبرادر
........................................................................................دوبرادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند،یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بودشب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود خود را با هم نصف می کردند،یک روز برادر مجرد با خود فکر کرد و گفت:درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم،ولی او خانواده ی بزرگی را اداره می کند. بنابراین شب که شد،یک کیسه پر از گندم رابرداشت ومخفیانه به انبار برد وروی محصول او ریخت. در همین اثنا برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد وگفت: درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم.من سروسامان گرفته ام،ولی او هنوز ازدواج نکرده است و باید آینده اش تامین شودبنابراین شب که شد کیسه ای پر از گندم برداشت ومخفیانه به انبار برد و روی محصول او ریخت.سالها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره ی گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است،تا آن که در یک شب تاریک،دو برادردر راه انبار به یکدیگر برخورد کردند،آنها مدتی به هم خیره شدند و سپس بدون اینکه حرفی بزنند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند نوشته شده در ساعت 4:57 PM توسط mohammad
Comments:
آقای ! کاستر من نزدیک 3 سال است که با وبلاگ شما آشنا شده ام و باور کنید که هر وقت سراغ اینترنت میروم اگر فقط دو سایت را ببینم یکی ای میلم هست و دیگری هم وبلاگ شما . ضمن اینکه به دوستان با ذوق خودم معرفی میکنم.هر بار خواستم پیام بگذارم ولی جور نمی شد تا اینکه مطلب امروزتان(دو برادر) را خواندم و خیلی تاثیر گرفتم.به این وسیله از زحمات چند ساله شما متشکرم
Post a Comment
ehsanvalipour@yahoo.com
|